علی جان تسلیت……

آخرین دقائق روز بیست و هشتم ماه رجب، این پیام را روی گوشی دیدم: «سلام علیکم، مادر علی حیاتی رحمت خدا رفتند … (مرتضی حیادر)» خیلی غمگین و متأثر شدم. علی از عزیز ترین دوستان من هست؛ بلا فاصله پیامی برای تسلی خاطر عزیزش فرستادم: «سلام علی جان. الآن خبر رسید. تسلیت صمیمانه من رو بپذیر و من رو در غمت شریک بدون. ان شا الله که رفعت درجات و پاداش عظیمی در صبر و رضایت بر این مصیبت داشته باشی…»

فردای اون روز یعنی پنجشنبه ساعت حدود هشت صبح سید محمد سعید موسوی زنگ زد و گفت قراره برای مراسم بریم نور آباد.

ساعت حدود یازده به همراه آقای موسوی نژاد، سید مجتبی امین جواهری، سجاد انتظار، عباس افروزی، آقای حیادر، سعید پارسامهر، وحید پاپی، علی زلفی‌زاده و سید محمد سعید به سمت نور آباد راه افتادیم.

هوا گرم بود، هرچه به مقصد نزدیک تر می شدیم هوا خنک و مناظر زیبا تر می شدند اما همچنان بر حرارت دل‌هایمان از داغدار شدن دوست عزیزمان افزوده می‌شد و در این میان مناظر زیبا قدرت خود نمایی نمی‌یافت.

حدود ساعت چهار بعد از ظهر به نور آباد رسیدیم، بچه ها با محمد ابراهیمی تماس گرفته و آدرس را می‌پرسیدند. محمد سر راه آمده بود که سوارش کردیم و ما را راهنمایی کرد.

جلوی خانه شلوغ بود، دنبال علی می گشتم. رو به روی درب خانه ایستاده و مشلوغ سلام و ابراز تسلیت و همدردی با اقوام علی بودیم که علی در چهار چوب درب داخلی خانه ظاهر شد. چند پله را پایین آمده بود که قدری ایستاد؛ در صورت رنگ پریده اش چشمانی برنگ خون و پلکهایی مجروح خود نمایی می کرد.

موهایی پریشان، بغضی آرام، صدایی محزون و تنی سرد…

چشمانی که با خط های سرخ تکه تکه شده را اشک احاطه کرده و می خواست التیام دهد، اما نمی توانست فریادشان را فرونشاند؛ آنها لطمه خورده‌ی از دست رفتن وجودی گرانبها، عزیز و بی مانند شده اند.

دقائقی مهمان خانه ای بی چراغ بودیم. گَرد سکوتی غم افزا در هوا پراکنده بودند. تا اینکه نوای حزن انگیز قرائت «یس» ناله های در و دیوار یتیم شده خانه را تازه کرد.

آقای موسوی نژاد پیام همدردی ما را به اهل خانه ابلاغ نموده و آنها را به صبر و سعی در رسیدن به مقام رضا توصیه کردند.

از علی خواستم که تا مزار ما را راهنمایی کند.

خیلی تحمل کرد اما آخر نتوانست … صدای حق حق و لرزش بی امان شانه هایش همه را بی قرار کرد.

آخر سخت است، مادری را که تا دیروز هم صحبتم بود و نفس هایش گرمابخش وجودم، الآن زیر این فرش سیمانی… چگونه به نشنیدن صدای دلنشینت عادت کنم… مادرم از تو دور بودم؛ اما در اشتیاق زمانی که باز گردم و دوباره مهمان دستان گرم و پر مهر و صدای دلنوازت باشم، تا دوباره با در پناه آغوش جانبخشت آرامش یابم. مادرم… دیدار به قیامت… .

او و اهل خانه خیلی اسرار کردند که بیشتر بمانیم اما همین که توانسته باشیم با ابراز محبت و همدردیِ خود قدری از این بار سنگین را برداریم برای ما کافی است.

ساعت حدود پنج بود که بر می گشتیم و حدود نیمه شب رسیدیم.

چند نصویر که در مسیر بازگشت گرفتنم.

از طبیعت لرستانIMG_۲۰۱۴۰۵۲۹_۱۸۴۷۳۶ ذIMG_۲۰۱۴۰۵۲۹_۱۷۵۳۴۷

معرفی کتاب

زحمت این معرفی کتاب رو دوست عزیزم محمد الهامیان کشیده که در کارگروه کلامِ کانون پژوهش مدرسه به من کمک می کنه می خواستیم از این معرفی در فصلنامه مدرسه استفاده کنیم که مخالفت شدیم!

«بسمه تعالی»

             khlm_jdyd_b_rwykhrd_slmy_001           معرفی کتاب کلام جدید با رویکرد اسلامی

این کتاب ارزشمند که حاصل تحقیق فاضل ارجمند حجت الاسلام عبد الحسین خسروپناه است، در صدد بیان تعریف جامعی از کلام جدید و مسائل آن می‌باشد. نویسنده محترم پس از تبیین کلام جدید به چیستی دین و روش شناسی دین پژوهی می پردازد و در ادامه مهم ترین مباحث کلام جدید را نقد و بررسی می کند. عقل و دین – معرفت شناسی دین، قبض و بسط تئوریت شریعت، قرائت های مختلف از دین، پلورالیسم دینی و رویکرد های آن، دین و دنیا، کارکردهای دین، گفتمان ایمان دینی، تجربه های دینی و عرفانی، زبان دین، علم و دین از مهمترین مباحث مطرح شده در این کتاب ارزشمند است نویسنده در این کتاب به مسائل دوران معاصر که زاییده تعارض سنت و تجدد و متأثر از جوامع مدرن است و متفکران را دچار شکاف های عظیم فکری کرده، پرداخته است.

از ویژگی های این اثر ارزشمند قلم روان و قابل فهم نگارنده است که موجب گردیده متن این اثر برای غالب طالبان و فراگیران کلام جدید قابل فهم باشد و از طرفی کتابنامه غنی این اثر دال بر اشراف نگارنده بر منابع گوناگون کلامی و اعتقادی است که این اثر را منبعی قابل إتکا برای فراگیری و مراجعات علمی – پژوهشی قرار داده است.

داستان بلوچستان (خاطرات اولین سفر تبلیغی من)

داستان بلوچستان
 

«به امر پدر و با وجود مخالفت مدرسه، برای تبلیغ بلکه یادگیری تبلیغ راهی سیستان و بلوچستان شدم. امر پدر با علاقه من به تبليغ همراه شده بود. پدرم گفت باید بروی و یاد بگیری، از همین الآن نه اینکه سطح و خارج تحصيلاتت تموم بشه ندونی چی کار باید بکنی! پدر فقط بر خود تبلیغ تأکيد داشت و جايش را تعيين نکرد که کجا بروم. برگه‌ای که از طرف گروه تبلیغی محمد رسول اللهصلی الله علیه و آله به تابلوی مدرسه نصب شده بود اولین راهنمای من شد. شنبه 11 آبان به همراه گروه راهی ایرانشهر شدیم…»

خاطرات این سفر رو به صورت روزانه تاجایی که تونستم برای خودم نوشته بودم ، اما به سفارش رفقایی که دست اندر کار نشریه مدرسه هستند، گزیده ای از خاطرات رو تحت عناوینی نوشتم که به صورت فایل حاضر در اومد. از این حدود 20 صفحه، سه عنوان به نام های: «تبلیغ اوّلی»، «المُجَز جوابش رو داد»، و «طلبه ها می آیند»، رو دوستان لطف کردند و در نشریه چاپ کردند.

برای دهه تبلیغی صفر میزبان ما در روستای محل تبلیغ تماس گرفت و دعوت کرد مسئول گروه تبلیغی محمد رسول الله صلی الله علیه و آله هم همین طور اما  متأسفانه مدیر مدرسه به هیچ وجه راضی نشد!

بعد از بازگشت از سفر، گروه از اعضا گزارش خواست، من هم با کمی تأخیر«داستان بلوچستان» رو تحویل آقای سجادی مسئول گروه دادم ، که استقبال کردند و در سایت گروه منتشر کردن البته با کمی دخل و تصرف! http://jahadi110.ir/fa/index.php/khaterat

متن کامل «داستان بلوچستان» رو می تونید از طریق لینک اون دریافت کنید. = ،،داستان بلوچستان،،

منتظر نظرات خوانندگان محترم هستم.

بگم یا نگم!

اگه شک کردم به نظرم بهتره که نگم، احتمال می دم اینجا جاش نباشه. شاید هم اگه نگم از دستم بره…

حضرت امیر علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه که وصایای ایشان به امام حسن علیه السلام است می فرمایند: وَ تَلَافِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ.

جبران کردن چیزی که با سکوتت از دست رفته، آسون تر از رسیدن به چیزیه که با سخن گفتنت فوت شده. حفظ چیزی که درون ظرفه با محکم کردن درِ اونه.

وِکاء: بندی که سر مشک را با آن می بندد.

این جمله ضرب المثل شده: حفظ ما فی الوعاء بِشَدِّ الوِکاءِ.

اگه در ظرفت رو محکم بستی معمولاً می تونی مثلاً باغچه ای که ازش رد شدی رو برگردی و آب بدی اما اگه درِ ظرف رو شُل گرفتی و آبِش ریخت خیلی سخته بشه جمعش کرد.

شک دارم، اومیدیم و غیبت بود، اگه نگفتم چی میشه: … اگه گفتم چی: …

Q